:سه گزارش کوتاه مستور
درباره کتاب «سه گزارش کوتاه...» نوشته «مصطفی مستور»
در «سه گزارش...» نیز مثل دیگر آثار «مستور» دغدغه انسان متعهد و تنها دیده میشود. انسانی که نه میتواند با این تنهایی کنار بیاید و نه میتواند آن را پر کند و از دست آن خلاصی یابد.
آخرین رمان مستور که «سه گزارش کوتاه درباره نوید و نگار» نام دارد، در 121 صفحه با شمارگان 3000 نسخه و قیمت 4200 تومان از سوی نشر مرکز منتشر شده است.

«مصطفی مستور» را به «روی ماه خداوند را ببوس» میشناسند. رمانی که بیش از یک دهه از چاپ آن میگذرد و در حال حاضر توانسته چهل بار تجدید چاپ شود که نشان از مخاطبان فراوان دارد. اینکه «مستور» چطور توانست چنین خیل عظیمی را به داستانهایش علاقهمند کند خود یک بحث است و اینکه چطور همچنان به عنوان یکی از پرکارترین نویسندگان ایرانی مطرح است، بحثی دیگر. از این نویسنده بهتازگی کتابی با عنوان «سه گزارش کوتاه درباره نوید و نگار آمده» که بیشباهت به مجموعه داستان «عشق بیشین بیقاف بینقطه» نیست. «سه گزارش...»، ماجرای سه روز از زندگی خواهر و برادری به نام نوید و نگار را روایت میکند که شخصیت نگار پیشتر در یکی از اپیزودهای رمان «استخوان خوک و دستهای جذامی» حضور داشته است. این رمان در فضای امروز تهران میگذرد و سفری است به لایههای زیرین جامعه امروز ایران و تهران.

در «سه گزارش...» نیز مثل دیگر آثار «مستور» دغدغه انسان متعهد و تنها دیده میشود. انسانی که نه میتواند با این تنهایی کنار بیاید و نه میتواند آن را پر کند و از دست آن خلاصی یابد. «سه گزارش کوتاه....» را میتوان داستانی درباره انسان و از زبان انسان در جامعهای دانست که گویا مستور خود را در احاطه زیستن در آن میبیند. المانهایی حسی به کار رفته در این متن برای شکل دهی به داستان را میتوان کمابیش در تمام متنهای داستانی سابق وی نیز دید. موضوعاتی نظیر ترس، فقر، بیپناهی، اضطراب و نوعی تعریف منحصر به فرد از عشق که آن را غوطهور میان معنا داشتن و بیمعنا بودن حرکت میدهد.
قبل از هر چیز باید بگم احتمالا از این داستان خوشتون نمیآد. اما به قول یحیی سورآبادی، همون که برای بچهها قصه مینویسه، گاهی از چیزی که امروز خوشتون نمیآد، ممکنه فردا خوشتون بیاد. اگه از اون آدمهایی هستید که میتونید تا فردا صبر کنید، گمونم بد نیست داستان رو بخونید. جدی میگم.
«مستور» خود بارها اعلام کرده از نوشتن کتابهایش به دنبال توقع خاصی نیست. او میگوید وقتی کتاب را مینویسد انتظار ندارد مخاطبش ساعتها به فکر فرو برود و یک هفتهای را با کتاب درگیر باشد. اما برخی از مخاطبان آثار «مستور» آثارش را اینچنین دوست دارند. او با توجه به همین اعتقاد در «سه گزارش کوتاه...» چنین میآورد که: «قبل از هر چیز باید بگم احتمالا از این داستان خوشتون نمیآد. اما به قول یحیی سورآبادی، همون که برای بچهها قصه مینویسه، گاهی از چیزی که امروز خوشتون نمیآد، ممکنه فردا خوشتون بیاد. اگه از اون آدمهایی هستید که میتونید تا فردا صبر کنید، گمونم بد نیست داستان رو بخونید. جدی میگم. نوشتنش یکی، دو سال طول کشیده؛ اما شرط میبندم خوندنش بیشتر از یکی، دو ساعت وقتتون رو نگیره؛ به اندازه دیدن یکی از همین فیلمهای سینما و تلویزیون، مثلا. یا تماشای مسابقه فوتبالی، بوکسی چیزی. من به سهم خودم سعیکردهام خیلی زود سروته قضیه رو هم بیارم تا کل مصیبت خوندن توی بعدازظهر یک روز تعطیل تموم بشه...» کتاب، تا پایان نثری ساده دارد و مثل تمام آثار «مستور» خوشخوان است.
قصههای فرعی زیادی در آثار «مستور» حضور ندارند. او غالبا معتقد به یک تنه است و شاید سه چهار داستان فرعی وارد کار میکند و سپس خط اصلی را به پایان میرساند.
«سه گزارش کوتاه دربارهی نوید و نگار» علیرغم موفقیتهای خود در خلق و استمرار زبان روایت که از وجوه تمایز و موفقیت مستور به شمار میرود و عدم تحمیل نظرگاهها و حتی قضاوت خاص به نویسنده شاید در نگاه نخست خود را بر خلاف عقیده مستور به صورت رمانی معرفی کرده باشد که خواندنش مصیبت نیست، اما با نزدیک شدن به فصول پایانی کتاب میتوان به وضوح مشاهده کرد که مستور در مقدمه کتابش چندان بیراه صحبت نکرده است.
بعد از انتشار «روی ماه خداوند...» و انتشار چندین و چند باره آن، هیچ یک از کتابهای «مستور» نتوانستند چنین موفقیتی را به دست آورند و گمان میرود «سه گزارش کوتاه...» نیز چنین باشد. البته باید در نظر داشت هیچ کدام از آثار او نیز در یک چاپ متوقف نشدهاند.
نظرات شما عزیزان:
641 
ساعت0:19---2 خرداد 1391
رفتار مستور در رمان يا داستان بلند «استخوان خوک و دستهاي جذامي» شبیه به «دانيال» است که در همان آغاز کتاب «انگار کلهاش را آتش زده باشند رو به خيابان جيغ ميکشد» و عالم و آدم را محکوم ميکند و از آن جايي که ايستاده، تمام انسانها را به يک چوب ميراند و خودش آن بالا، در اتاقاش و بين ستون کتابهايش گرفتار است و به نظر من بيشتر گرفتار افکار بيربطش است. شايد به همين دليل آدمهايي که مستور در کتابش ميآورد بيش از آنکه لمس شوند و خودشان باشند چيزي هستند که مستور ميخواهد. وقتي که مستور بخواهد اخلاقياتي را که خود جناب ايشان به آن اعتقاد دارند در داستان بیاورد ما با اين صحنۀ به نظر من مضحک روبهرو ميشويم: سوسن که روسپي داستان مستور است ميگويد: «ببين کيا! من دوستت دارم. دلم ميخواهد باهام عروسي کني. دلم ميخواد برات بچه بيارم. دوتا سه تا. هرچند تا که تو بخواي...من ميخوام مثل بقيه باشم. تورو خدا من رو رها نکن. من ديگه نميخوام برگردم...» سوسن - روسپياي كه خيلي هم شبيه بقيه است- به جاي آنکه زني از آن طبقۀ اجتماعي - يا هرچه که ميخواهيد اسمش را بگذاريد- باشد و مانند آنها زندگي کند، فکر کند و حرف بزند و رفتار اجتماعي مانند آنها داشته باشد آنچنان که جناب نويسندۀ اخلاقگرا و خوب و بد دان تشخيص ميدهند در بزنگاه ناگهان متحول ميشود و به خانه باز ميگردد و احتمالا دست از کارش هم ميکشد و جواب ماشينهايي را که دنبالش هستند نميدهد! اين اشکال در شخصيت دکتر مفيد - استاد نجوم دانشگاه - و زنش – افسانه - هم وجود دارد که به دليل قطع اميد کردن دکترها از رضعیت پسرشان بفهمي نفهمي و به طرز مضحکي خرافاتي -يا هرچي شما اسمش را ميگذاريد- ميشوند و تمام تلاش نويسنده اين است که يک جوري اين تغيير و تحولي که همۀ کارکترهايش در همين چند صفحه داستان مستور پيدا ميکنند را به خواننده بقبولاند حتا اگر احتمال باور کردنش براي خواننده «يک هفتصد و پنجاه هزارم» باشد. به همين دليل خواننده سرد وگرم کشيده هرگز اين روسپي، که بيشباهت به زنهاي فيلمفارسيهاي قبل از انقلاب نيست، و آن دکتر نجوم را نه تنها باور نميکند بلکه به رفتارکليشهايشان - بخوانيد گيشهاي- پوزخند هم ميزند. بگذاريد اول به اين نکته اشاره کنم که رمان قلمرويي است که در آن هيچکس مالک اخلاق و حقيقت نيست و قلمرويي است که در آن همه حق دارند فهميده شوند ولو يک روسپي. در يک داستان يک روسپي ميتواند خودش باشد، زندگي کند، عاشق بشود اما تمام اين کارها را مثل خودش انجام ميدهد نه مانند روشنفکري که احتمالا اخلاقگرا است. کسي که فکر ميکند همۀ انسانها بايد يکسان بيانديشند نه انسان را ميشناسد و نه زندگي را و کسي که اين يکسان انديشي را بنويسد و از آن داستاني بسازد اصلا داستان را نميشناسد. خِردي که ما از رمان و از شخصيتهاي داستان مستور انتظار داريم آن خِردي نيست که مستور با ديدگاه اخلاقياش ميخواهد به ما تحميل کند چرا که همين تحميل ديدگاه نويسندۀ پاک و مطهر و خدايگان خوبي خِرد رمان را از بين ميبرد و درنتيجه يا همۀ آدمها شبيه هم ميشوند و در نهايت به راه راست – همان راهي كه نويسنده در ان قدم ميزند- هدايت ميشوند يا به خرافات اعتقاد پيدا ميکنند -درست مثل دکتر و خانم دکتري که به چيزي شبيه معجزه اعتقاد پيدا ميکنند خرد رمان چيزي است که در داستان بلند مستور يا نيست يا ناقص است و يا به دليل پردهاي که اعتقدات مستور جلوي چشمهايش کشيده گيج و گول و هرهري است. همين ناقص بودن و هرهري بودن داستان و اخلاقي بودن آن است که به کليت داستان و روايت داستان ضربه ميزند.
641 
ساعت1:13---28 ارديبهشت 1391
دوست من آرمانهایی که در قالب داستان نگنجد و با داستان مانوس نشود در حد شعاری بیش نمی ماند
به نظرم موفقیت های نسبی به دست آمده برای این نویسنده فقط برای با سلام به دوست و همراه عزیز سایه ایمان.باز هم ممنون هستم از اینکه به عرض بنده توجه فرمودید و پاسخ دادید.
نظر ها و سلایق متفاوت هستند ولی به نظر من اگه شما مجموعه داستان «استخوان خوک و دستهای جذامی»را خوانده بودید میدانستید که(باز هم عرض میکنم)دغدغه این نویسنده به نظر بنده خوب و توانا ایرانی دغدغه ای فرا تر از شعار است.گفتم و دووباره میگویم بیایید زیباتر ببینیم و حرف های زیبا را هرچند که گاهی اوقات از اعمالمان به دور هستند ولی بزنیم و بشنویم.شما شعار خطابشان میکنید و بنده آرمان و ارزش های انسانی.زندگی تلخ و مدرنیته امروزیمان را شیرین کنیم با حرف زدن از آرمانهایمان حتی اگر هیچگاه عملی نشوند ولی لااقل سعی کنیم و به قول مولانا اگر نتوانیم به آسمان برسیم ولی لااقل بتوانیم که مثل مرغکی از دام های روی زمین فرار کنیم وبپریم.آرمان یعنی هدف که گاهی دور و گاهی نزدیک و دم دستی.آرمان یعنی ارزش یعنی امید.در مورد موفقیت های این نویسنده من فکر میکنم که شما کمی کم لطفی فرمودید که نسبی بودن را به آن نسبت دادید.من فکر میکنم که در حال رو روز کتابخوانی و وضعیت مطالعه ایران اگر کتابی با 40بارتجدید چاپ و با تیراژ های بالا را میتوان موفقیت و شاهکارکی دانست.ثانیا بنده فکر کنم که از خطی عبور نکرد و چه برسد که خطوط قرمزی باشند که ما برای خود ترسیم کردیم و حرف این نویسنده خوب در این داستان این بود که گاهی بیاییم و عینک های عالمانیمان را،آن عقل و تفکر مدرنمان را کنار بگذاریم و مسائل را به سادگی ببینیم به سادگی یک کودک در رابطه با خدا و دچار دودوتا چهرتا های این دنیا نشویم و مثل دکتر پارسا به عشق مثل فرمول فیزیک نگاه نکنیم و جذبه عشق را حتی عشق زمینی را با جاذبه فیزیکی نسنجیم که جوابی نمیگیریم جز مرگ و خودکشی.که عقل گاهی کودن تر از این حرف ها میشود و سر تسلیم فرومی آورد.
باز هم عرض میکنم...بیایید با مرور آرمانهایمان...ارزش های انسانی زندگیمان را زیبا کنیم تا کم نیاوریم تا زندگی شیرین شود به خوب دیدنها و خوب فهمیدنها.
من هم مثل شما از شما دوست عزیز عذرتقصیر دارم که پرحرفی کردم و پرچانگی،بازهم ببخشید به امید نظرهای شما.
یا علی
641 
ساعت20:45---27 ارديبهشت 1391
من فقط عاشق ملکه الیزابت مستورم داستانی که بر خلاف دیگر داستانهایش از شعار کمتری برخوردار است پاسخ:با سلام به شما دوست عزیز.
ولی من فکر میکنم که ایشان شعار نمیدهد بلکه از آرمان هایی صحبت میکند که باید دغدغه اصلی یک جامعه باشد.که این امر کاملا با شعار متفاوت است.
ممنون از نظرتون
تنها 
ساعت10:42---27 ارديبهشت 1391
من از مصطفی مستور خوشم نمیاد خیلی یه حالی مینویسه.فقط روی ماه خداوند...بد نبود.
حسین 
ساعت10:41---27 ارديبهشت 1391
مطلب جالبی بود و ترقیب شدم که برم کتاب رو بخرم.
وبلاگتون مفید و مفرح و آموزنده ست
حسین 
ساعت10:41---27 ارديبهشت 1391
مطلب جالبی بود و ترقیب شدم که برم کتاب رو بخرم.
وبلاگتون مفید و مفرح و آموزنده ست
|